سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Rentalcariran.com

بریز در رگ پائیز،‌خون سبزت را

 پر از حضور فراگیر آفتابم کن

به انجماد وجودم بتاب و آبم کن

اشارتی! که سرانگشت رو به اقیانوس

برای رد شدن از برکه انتخابم کن

بریز در رگ پائیز ، خون سبزت را

دوباره همنفس لحظه‌ای نابم کن

من انزوای تجرد ،‌تو مرکز وحدت

بیا و ذره‌ای از خویشتن حسابم کن

بیا و بود و نبود مرا بگیر از من

کنار خاطره‌های همیشه قابم کن

به تماشای افق

 

به تماشای افق

افق روشن و باز ملکوت

دلی از خویش به گستردگی وحی، رها خواهم کرد

به همان سمت از ادراک

که در آن نور تجلی‌ست که جریان دارد

به همان سبزترین سمت از اشراق حضور

که صدای نفس صبح به گوشم برسد

و بگوید با من

جبرئیلی که «بخوان نور، بخوان سوره رنگ»

تا به اندازه خود

دل من هم بتواند شاید

پی به اعماق حقیقت ببرد

به تماشای افق

روزنی ، پنجره‌ای می‌گیرم

که به جز روشنی‌ از آن به اتاقم نوزد

و زمانی که دلم می‌گیرد

تا افق رفتن از آن پنجره ممکن باشد

آسمانی بفرست

دل من میل به یکباره پریدن دارد

به افق‌های فرادست خیال

که در آن غیر نفس‌های طبیعی سحرگاه، دمی جاری نیست

و زمان از لب دریاچه سیال وجود

آب برمی‌دارد

آسمانی بفرست

که تماشای تو را

فرصتی داشته باشم،‌ای دوست!